خاطرات زندگی
خاطرات زندگی
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
تنهایی ماه
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خاطرات زندگی و آدرس saadaf.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 11100
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 11100
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
صدف

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
جمعه 18 فروردين 1391برچسب:, :: 20:14 :: نويسنده : صدف

 

من دوران راهنمایی رو تو یه مدرسه ی نمونه دولتی خوندم مدرسه ی خوب و نمونه ای بود همه دوس داشتن بیان اونجا درس بخونن اول تا سوم  هر سه سالو بچه ها باهم هم کلاس بودن ... big-animated Smiley

خلاصه همه دوستای خودشونو داشتن منم همون اول با یه دختری دوس شدم اسمش ملیکابود باهم خیلی جور بودیم باهم خوش بودیم...

من از اول اخلاقم جوری بود که خیلی زود وابسته ی دوستم می شدم (این اخلاق بزرگترین اشتباهم بود)ملیکاخیلی خوشگل بود  باباش هم خیلیی پولدار .

خوب ما هم وضعمون خیلی بد نبود متوسط بودیم خدا شکر .ولی ملیکا اینا خیلی ظاهر بین بود خیلیی .

زمان می گذشت من بیشتر وابسته می شدم.big-animated Smiley

آخه اونوقتا سر یه موضوعی با مامان بزرگم(مامان مادریم..فقط اونارو تو این شهر داشتیم ...خانوادهی پدریم تهرانو کرج هستن) اینا قطع رابطه کردیم

شاید میشه گفت این اشتباه مامان بزگم باعث شد منو برادرم ضربه ببینیم و همش احساس تنهایی کنیم....   big-animated Smiley   

اینها بهانه ای بود برا دلخوش کردن خودم وابستگی من به ملیکا وای که الان چقد حرصم میگیره از خودم......

سالها گذشت رسییم به سوم راهنمایی یواش یواش دیدم ملیکا داره با سونیا که بابای اونم خیلی پولداره دوست میشه داره به اون نزدیکتر میشه چقد غصه خوردم دوس داشتم حتی خوراکیهامو بهش بدم تا منو بیشتر از اون دوس داشته باشه (خوب بچه بودیم دیگههه). big-animated Smiley

یه روز دیدم مامانش اومده مدرسهمی خواست جای ملیکارو عوض کنه مامانش به ناظم گفته بود دوستش(یعنی من)موقعی که معلم درس میده باهاش حرف میزنه و نمیذاره ملیکا درسو گوش کنه میدونم این حرفا از خودش گفته بود بهونه بود که بره و رفت ازش خواستم که نره ولیی قبول نکرد....

خیلی غصه دار شدمخیلی حساس بودم....

تو کلاس تنها شدم خیلی تنها...   big-animated Smiley

دوس داشتم زودتر مدرسه تموم بشهو دیگه نبینمشون.....و گذشت.....خدارو شکر......

و امروز گاهی میبینمش تازه بچه دار شده عوضه اینکه من  ازش ناراحت باشم یا دلخوریمو نشون بدم اون تا می بینه منو بهم چشم غره میاد جلالخالق عجب دورو زمونه ای شده دیگه بهش نگاه هم نمی کنم که ناراحتم نکنه......

تا چن ماه پیش خیلی خوابشو میدیدم....میدیدم دارم ازش انتقام می گیرم.....

یا باهاش آشتی میکنم .....یا هم میومد ازم معذرت خواهی میکرد....

.وقتی هم از خواب بیدار میشدم سر درد می گرفتم.....خیلی آزارم داده بود روحم آزرده شده بود یه روز در میون میومد تو خوابم......

یه بار قبل خواب گفتم  خدایا من از ته ته دلم می بخشمش دیگه ازش گله ای ندارم کینه ندارم.....اون شد که دیگه نیومد تو خوابم تا الان که یه سال می گذره

 

 
جمعه 11 فروردين 1391برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : صدف

نوز حاله دلتنگیم خوب نشده...... big-animated Smiley

هنوز از همسری عیدییی امسالمو نگرفتم می گفت حرصمو در اوردی هیچی بهت ندادام......(البته هر سال سر سفره هفت سین میدادااااا ولی امسالمو حذف کرد)...... big-animated Smiley

والا من که نمیدونم چیکار کردم....

هر وقت درگیره کاراش  باشه....یا ......فکرش جایی مشغول باشه هر چیی بگم بد برداشت میکنه .......big-animated Smiley

10000000بار سعی کردم باهاش درددل نکنم (اخه منظورمو بد برداشت میکنه)هر دفعش پشیمون شدم....ولی باز حیا نمکنم..... big-animated Smiley

شاید از این به بعد بیشتر بیام اینجا با اینکه هیچ دوستی ندارمو تنها هستم......

ولی میام یه چن مورد هست از قدیمااا میخوام اینجا بنویسم........big-animated Smiley  

من قلم خوبی ندارم شاید واسه همونه که طرفدار ندارم خودمم اینو میدونم................big-animated Smiley 

 
شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 22:19 :: نويسنده : صدف

 

 

 

 

 

 
شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 22:18 :: نويسنده : صدف
 
شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 18:56 :: نويسنده : صدف

دستان پرنوازش بهار ، طبیعت خفته را از خواب بیدار می سازد، و زمین و درخت
رازهای رنگارنگ و عطرآگین خویش را نثار نگاه ما می کنند. در سال جدید خورشیدی، سبزی
، شادی ، کامیابی، بهره وری، اثربخشی فعالیتها و بهروزیتان را از درگاه ایزد منان
آرزومندم.

 
شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 18:55 :: نويسنده : صدف


دوست ندارم مثله همه از خدا بخوام که توی زندگی هیچ غمی نباشه، چرا که شادیها در
کنار غمهاست که معنا پیدا میکنه و زیبا میشه. تنها از خدا میخوام قدرتِ درکِ حضورش
رو توی لحظه های زندگی به همه ی مخلوقاتش عطا کنه، که اون وقته که هیچ مشکلی توان
شکستن ما رو نداره. سال نو با دیدِ نو به زندگی و فرصتی دوباره برای بهتر زیستن بر
شما و خانواده تان خجسته باد.

 

 

 
شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, :: 16:19 :: نويسنده : صدف

دلم برای کودکیم تنگ شده….
برای روزهایی که باور ساده ای داشتم
همه آدم ها را دوست داشتم…
مرگ مادر “کوزت” را باور می کردم و از زن “تناردیه” کینه به دل می گرفتم
مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر “هاچ” گم نشود…

دلم می خواست “ممُل” را پیدا کنم
از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال “وروجک” می گشتم
تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود
دلم برای خدا تنگ شده …

 
شنبه 29 بهمن 1390برچسب:, :: 19:55 :: نويسنده : صدف

سلام دوستای گلم دوس دارم این روزا تند تند بیام اینجا سر بزنم آخه اینجا رو خیلی دوس می دارم اینجا خونه دوم منه خوب.

امروز همسری شدیدا مریض شد شب از صدای سرفه هاش بیدار شدم خیلی ترسیده بودم فک می کردم ریه اش چیزیش شده کمی شربت اوردم خوردو بهتر شد .

امروز سرم خیلی شلوغ بود صبح رفتم تمرین آخه تیممون مسابقه داره باید خودمونو آماده کنیم وقتی به یه چیزی علاقه داری با ذوق دنبالش میریو ادامه میدی این باشگاه رفتن من هم اینجوریه علاقه دارم شدید.. ..

عصر هم کلاس رقص داشتم و صد البته رقص آذری.بعضی حرکاتش خیلی سخته ولی با تمرین و تکرار حل می شه اگه این زبانمو هم درس کنما عالی میشه من لیسانس زبان انگلیسی هستم 2 سالم تدریس کردم ولی از وقتی مزدوج شدم و امدم این شهر کاری پیدا نکردم عاشق تدریس هستم ولی حیف که  کاری نیس.برام دعا کنید تا کاریو که دوس دارمو پیدا کنم

 

 
جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, :: 22:34 :: نويسنده : صدف

 سلام به همه ی دوستای گلم من صدف هستم سال 87  با همسری ازدواج کردم بعد از چند ماه بالاخره تصمیمو گرفتم که بیام  اینجا تا توی این دنیای مجازی دوستایی داشته باشم که  بتونم باهاشون درد دل کنم از دلتنگیهام شادیهام بگم اینجا میخوام از روزمره های زندگیم حرف بزنم منتظر دوستای جدیدم هستم

 

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد